OwnSkin logo
To sign my guestbook, you need to signin first.
Evil and cruel !!

sib1989 Guestbook

RAMID80  (14 years ago)
Az pain bekhon,yekam qatishod
RAMID80  (14 years ago)
((ادامه)) قبل از اینکه بره بهم گفت:"از اینکه اومدی متشکرم"تا الان سالهای زیاد گذشت و من اینجا به تابوتی نگاه میکنم که دختری که عشقم بود و منو داداشی صدا میکرد تویی اون خوابیده،فقط دوستان دوران تحصیلش دو تابوت هستند،یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دخترک در دوران تحصیلش این دفتر رو نوشته،و این چیزیه که در دفتر خاطراتش نوشته شده((تمام توجه م به اون بود،آرزو میکردم عشقش ماله من باشه،اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم،میخواستم بهش بگم،میخواستم بدونه که نمی خوام فقط برام"داداشی"باشه،من عاشقش هستم.اما خجالتیم هستم:اما...نمی دونم...همیشه آرزو داشتم بهم بگه دوستم داره...))ای کاش اینکارو کرده بودم......
RAMID80  (14 years ago)
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی"صدا میکرد،به موهای مواج و زیبایی اون خیره شده بودم و آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه اما اون توجه ی به این مساله نمیکرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست،من جزومو بهش دادم و بهم گفت "متشکرم".میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط "داداشی"باشم.من عاشقشم،اما...من خیلی خجالتی هستم،علتش رو نمیدونم.تلفن زنگ زد خودش بود،دوستش قلبش رو شکسته بود،از من خواست که برم پیشش،نمی خواست تنها باشه،من هم اینکارو کردم،وقتی رو کاناپه کنارش نشسته بودم تمام فکرم متوجه اون چشمان معصومش بود و تو دلم آرزو میکردم عشقش مال من باشه،بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن چیپس،خواست بره که بخوابه،با چشمانه معصومش لحظه ی بهم خیره شد و گفت"متشکرم".روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد و گفت:"قرارمون بهم خورده،اون نمیخواد با من بیاد".من با کسی قرار نداشتم،ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم،با هم باشیم درست مث یه"خواهر و برادر".ما هم با همدیگه به جشن رفتیم،جشن به پایان رسید من پشت سر اون کنار در خروجی ایستاده بودم و تمام حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان واقعأ جذابش بود.آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه اما اون مث من فکر نمیکرد و من اینو میدونستم،به من گفت:"متشکرم شب خیلی خوبی داشتیم".میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط"دادشی"باشم،من عاشقشم،اما...خیلی خجالتی هستم،علتش رو نمیدونم.یه روز گذشت...و همینطور هفته و یک سال،قبل از اینکه بتونم حرف دلمو بزنم روز فارغ التحصیلی فرارسید،من به اون نگاه میکردم که درست مث فرشته ها روی صن رفته بود تا مدرکش رو بگیره،همیشه میخواستم عشقش متعلق به من باشه،اما اون توجه ی نمیکرد یا لااقل من اینطور فکر میکردم.قبل از اینکه کسی خونه بره پیش من اومد با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی،با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه های من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی.میخواستم بهش بگم،میخواستم بدونه،من نمی خوام فقط"داداشی"باشم.نشستم روی صندلی،روی صندلی ساقدوش اون دختر داره ازدواج میکنه.من دیدم که"بله"رو گفت و وارده زندگی جدیدی شد.با مرد دیگه ی ازدواج کرد،من میخواستم عشقش متعلق به من باشه،اما اون اینطور فکر نمیکرد و من اینو میدونستم.اما قبل از اینکه بره بهم گفت:
RAMID80  (14 years ago)
yadesh bekhir qadima
00Samy00  (14 years ago)
kh0da nak0ne!aslan 2s nadaram.eshq ast m0jaradi!
SeTaRe22  (14 years ago)
Tanx
RAMID80  (14 years ago)
qermeze yavash=>sorati kamkam dari mifami hichi abi nemishe taze chesham nemizane
RAMID80  (14 years ago)
baaaawaaaad man vaghti migam germeze yaaaavaaaash!rum be divareba to nistam hadaqal fontasho qermez kon yavashyavash
RAMID80  (14 years ago)
tu gashngish ke harfi nistvali mitoni tu tanvoE rangish az qermeze yavash!ya abiy tondam!! estefade koni
Hassan5230  (14 years ago)
Hi where u from

Home | English
Old OwnSkin Mobile
Login
Feedback/Help
©2009 http://m.ownskin.com