To sign my guestbook, you need to signin first. | |
Dokhtarel3ahar Guestbookزیبایی ها را چشم می بیند و مهربانی ها را دل ! چشم فراموش می کند اما دل هرگز ! پس بدان تا زمانیکه دل زنده است فراموش نخواهی شد غبار بشوی، زچهره، خود بهاررسید بهار وزید، بهار شکفت، بهار دمید زقله ی کوه، ز سینه ی دشت، ز دامن کشت ز هر چه که سرخ، زهرچه که زرد، زهرچه سپید زمهر و زمه، از آن خم ره، زقوس قزح که پل زده است، به خانه ی، ابر زگیسوی بید زخنده ی گل، زخنده ی،تو زگریه ی من که از سر مهر، به چهره ی تو، به هدیه چکید زبرگ گلی، که بر سر باد، زکوچه گذشت وزآنکه دمی، به شاخه نشست، سرود و پرید شکفت جهان! غریبه ممان، زروح بهار اگر چه ترا، هزار امید، شکست و خمید که شادی وغم، به هستی ما، به یکدگرند و در پی هم، روند و شوند، نهان و پدید غریبه ممان! اگرچه ترا، از آنچهگذشت به هر نفسی، هزار دریغ، به سینه خزید -از آنکه جهان، شکفته ولی، به خانه تو که گشته سرا، به اهرمنی، شریر و پلید نه دانه فشاند، کسی به زمین، به سال کهن نه دانه شکفت، نه حاصل آن، کسی دروید نه کارگری، به کارگهی، بهکار ستاد نه هیچ کجا، زضربه ی پتک، جرقه جهید غریبه ممان! که می گذرد زهرچه حصار بهار و کنون، تو زنده بدار، بهار امید غریبه ممان! اگر چه ترا، ز باد خزان شکسته به رخ، تبسم و اشک،به چهره دوید مگر که ترا، نمانده به یاد،به بهمن سرد چگونه بهار! جرقه زد و زبانه کشید غریبه ممان! اگرچه ترا، ز سرخی گل به خاطره ها، شراره فتد، ز هر که شهید غریبه ممان! اگر چه دگر ز جورخزان ز دست شده ست، شمار گلی که ناشکفید که آ نکه شکست، که آنکه فسرد، نمرد نمرد به قفل بزرگ، که سد رهست، شده ست کلید و در سحری، نه دیر و نه دور، طنین فکنند به کوه و به دشت، به شهر و به کوه، دهند نوید که قفل بزرگ، شکسته شدو طلسم شکست خجسته بهار! بهار بزرگ! زراه رسید ز راه رسید زراه رسید.... | |
